اسارت جوان مؤمن و رویکرد عقلانیی او
نوشته: محمد غزالی.
برگردان: سمیع الله داعی.
تمام اسیرهای که در بند بودند، بهسوی قصر امیر فراخوانده شدند، در حالیکه چهرههای شان مملو از غم و حسرت بود، و حقا که شایسته بود چنین چهرههای عبوس و ترشی داشته باشند!
چگونه چهرههای ترش و غمناگی نمیداشتند؟! در حالیکه شکست خورده و اسیر از شهری میگذشتند، که قبلاً به فتح آن چشم دوخته بودند.
چی درد جانکاه و غم جگرسوزی!
در میان اسیرهای جنگی، جوانی بود فقیه و دانا، به اسم “واصل” آنکه درس و تحصیل خود را در دمشق رها کرده و وارد پروسهی جنگهای شکست خورده شده بود.
نگرش و دید واصل، غیر آن چیزی بود که رفقا یش میپنداشتند، باور آنها این بود، که در این جنگ ما شکست خوردگان و سر به زیران استیم، در حالیکه واصل اصلاً دو دل و پریشان حال به چشم نمیخورد؛ چون با زمزمهی این حدیث خود را پیروز و کامیاب حس میکرد که از پیامبر -صلی الله علیه وسلم- شنیده شده است:”افرادی که در سریهی اشتراک میکنند، پیروز شوند یا شکست بخورند، در هر دو حالت پیروز اند.(ترجمهی مفهومی حدیث) ” با آن هم، واصل از یک چیز پریشان و بهم ریخته بود و آن اینکه “بشیر” همین پادشاهی که اینها اسیر او هستند، قبلاً مسلمان بوده، سپس به ارتداد گرویده و بهای ارتداد وی همین قصر و آبادی است که در آن با تفاخر و عزت قدم میزند!
مجموع اسیران، تعداد شان به سی نفر میرسید که هر کدام به گونهی انفرادی به سوی ملک(پادشاه) فراخوانده میشدند، پادشاه نیز، از دین شان سوال میکرد و در پارهی از عقاید شان، به جدال و مناقشه میپرداخت، هنگامیکه نوبت واصل رسید، از جواب دادن پرسشهای مطرح شده از طرف پادشاه ابا ورزید. پادشاه گفت: چی مرگات شده که پاسخ من را نمیدهی؟ واصل در جواب گفت: من امروز به پرسشهای شما جواب نخواهم گفت! پادشاه رخ به سوی واصل کرد و گفت: فردا برای تمام پرسشهای من پاسخ مییابی و این آخرین حرف من است.
فردای آن روز،”واصل” به نزد پادشاه آورده شد و پادشاه شروع کرد به حمد و ستایش پروردگار، بعد از ختم حمد و ستایش پروردگار گفت: من برای شما قوم عرب تعجب میکنم که چطور عقل شما الوهیت حضرت عیسی را انکار میکند و میگوید که: به تحقیق” داستان خلقت عیسی” در نزد خدا شبیه به داستان خلقت حضرت آدم است که او را از خاک “گل” پدید آورد، سپس برای او گفت: شو پس شد. چگونه خدا و بنده را (آدم و عیسی) را در یک سطح قرار میدهید؟؟ چه ناگوار و زشت است این حکم تان؟!!
در نخست “واصل” قبل از اینکه به حرف زدن آغاز کند، از پادشاه طلب امنیت برای نفس خود کرد تا بتواند رک و صریح از عقاید و باورهای دینی خود دفاع کند، بعد از ایمن شدن و اطمینان؛ چهرهی خود را به سوی پادشاه کرد و گفت: هرچه که در مورد حمد و ستایش پروردگار گفتی، حقا که حقیقت را آشکار کردی و برای به کرسی نشاندن استدلال خود، به حمد و ستایش او تعالی پناه بردی و محاسن صفات او تعالی را بیان داشتی. با این وجود، پروردگار بلند مرتبه تر و متعالی تر است از آنچه که بیان کردی.
هر چه، حرف و حدیثهایت در مورد این دو مرد ( عیسی و آدم ) به خطا رفت و ناصواب بود، آیا این دو نمیخوردند و نمی نوشیدند؟ قضای حاجت نمیکردند و نیازهای بشری خود را مرفوع نمیساختند؟ نمیخوابیدند و بیدار نمیشدند؟ خوشی و غم به سراغ شان نمیآمد؟
بشیر: آره این چنین است.
واصل: پس چرا باید میان این دو جدایی آورد؟
بشیر: چون در بدن عیسی دو روح وجود داشت، یکی روح متعالیی که به واسطهی آن، غیب را میدانست و امراض لاعلاج را شفا میداد، و توسط آن معجزهها را اظهار میکرد و دوم روحی بسان مردم عادی که صفات او نیز عادی و بشری است!!
واصل: دو روح در یک جسد؟؟!!
بشیر: آره ( اشکالی دارد؟)
واصل: حتما روح قوی از حالت و چگونگی روح ضعیف باخبر بود؟!
بشیر: به تو چی ربطی دارد میدانست و یا نمیدانست؟ منظورت از این حرف چیست؟
واصل: هدف من این است که، اگر میدانست، چرا زشتیها و پلشتیهای انسانی را از روح ضعیف خودش دور نکرد؟ و اگر نمیدانست، چطور ممکن است کسی از امور پنهان و غیب آگاه باشد؛ ولی از اتفاقاتی که در جسد خودش رخ دهد، خبر نداشته باشد و نسبت به او جاهل باشد؟
-بشیر خاموش است و زمین را میکاود
-واصل ادامه میدهد… آیا عیسی راضی است بر اینکه شما صلیب را مقدس بپندارید و به آن قدسیت قایل شوید و یا خیر؟
بشیر: این دیگر از کجا شد؟ هدف شما از این پرسش چیست؟
واصل: پاسخ بده؟ اگر ناراض بود، شما چگونه پرستندگان استید که معبود خود را ناخشنود میسازید؟ و اگر راضی بود، چطور میتواند او معبود قرار بگیرد در حالیکه از خود دشمنی را دفع کرده نمیتواند؟
بشیر: تو خیلی حرف بلد استی و در علم کلام مهارت داری؛ بیگمان فردی را میخواهم، که تو را مغلوب و زبون بسازد.
پادشاه: یک تن از علمای عیسوی را بخواهید تا با این شیطان چون و چند کند و در گفتگو به او غالب آید. وقتیکه دانشمند عیسوی حاضر شد، بشیر به او گفت: این جوان عربی از سطح عقلانیت بالایی برخوردار است و من میخواهم وارد کیش و آئین ما گردد. پس با عقلانیت مستدلی با او وارد مباحثه شوید.
دانشمند عیسوی چهرهی خود را با دنیای از سرور و خوش باوری، به سوی واصل کرد و گفت: فردا تو را چنان با غسل تعمید پاک سازم، مثل اینکه از مادر تازه تولد شده باشی.
واصل: غسل تعمید چیست؟
دانشمند عیسوی: آب پاک و مقدس ( درکیش عیسویت، قدسیت شرعی دارد)
واصل: چی کسی گفته که پاک است؟
دانشمند عیسوی: من و اسقفها(دانشمندان عیسوی)ی قبل از من.
واصل: گناه و خطای از شما سر میزند و یا اینکه شما هم مقدس استید و قدسیت به شما هم نفوذ کرده؟
دانشمند عیسوی : همه ما دچار گناه و لغزشها شده ایم؛ مگر عیسی خدای همگان.
واصل: پس چگونه شما آب را مقدس کردید در حالیکه نفس خودتان مقدس نیست و این قدسیت را چگونه توجیه عقلی میکنید؟
دانشمند عیسوی داغ آورد و در حالت سردرگمی گفت: نخیر، نخیر! این سنت عیسی پسر مریم است که او را یوحنا غسل داد و سپس بر سر وی مسح کرد و دعای برکت نمود.
واصل: عیسی به تعمید و دعای برکت یوحنا نیازمند است؟! پس حق اولویت در پرستش برای یوحنا است او است که انرژی مثبت (برکت) را به عیسی انتقال داده است بیگمان برای اینکه معبود قرار بگیرد مستحقتر و سزاوارتر است؛ چرا او را نمیپرستید؟
دانشمند عیسوی خاموش شد و حرفی برای گفتن نداشت، بشیر به خشم آمد و فریاد زد… بلند شو! تو را خواستم تا او را مغلوب کنی؛ اما خودت در این گفتمان شکست خوردی و نگونبخت شدی.
گفت و شنودهای این اسیر مؤمن، به گوش اسقف بزرگ که “بطریق” نامش بود، رسید.
بطریق واصل را خواست و گفت حرفهای از تو برای من رسیده است مبنی بر اینکه، دین ما را به نقد کشیده ی؛ میخواهم علت این کار شما را بدانم، هدف تان از این نقد و گفتگوها چیست؟
واصل: من آغاز کنندهی این جریان نبودم و کاری نکردم جز اینکه از باورهای دینی خودم با سلاح عقل به دفاع پرداختم.
بطریق بزرگ، با هیبت و شکوه مادی و معنویی که داشت، وارد مجلس شد و خواست به این قائله خاتمه دهد.
واصل با ذهن کنکاشگرش به تخت و انصار بطریق یک نگاهی انداخت، که چشمش به دختر خوش قیافه و شوخ طبعی افتید.
با صدای رسا و بلند، از پادشاه پرسید: آیا حبر الاعظم (مفتی اعظم) شما، زن و فرزند دارد؟
پادشاه با صدای رسا و خشم آگین گفت: ساکت باش! مفتی اعظم منزه است از اینکه خانمی به او نسبت داده شود! و یا از زنی استمتاع بجوید.
“واصل” پیش از اینکه وقت را از دست دهد، سریع گفت : وقتی به اسقف نسبت زن و یا خانمی داده شود غیرتی میشوید و او را منزه میدانید از اینکه خانم و یا همسری داشته باشد.
پس چگونه عقل شما میپذیرد که پروردگار شما (عیسی) در شکم زنی ساکن شد، و در رحم تنگی بند شد و تاریکی شکمی را تحمل کرد؟ افسوس به عقل و عقلانیت شما.
عیسی را پرستش میکنید چون پدر ندارد، پس چرا آدم را نیز نمی پرستید که بی پدر و مادر است.
آره! عیسی را از این بابت میپرستید که مردهها را زنده میکرده؟! در انجیل داستانی وجود دارد مبنی بر اینکه “حزقیل” روزی از روزها میگذشت که مردهای را دید او را زنده کرد و با او صحبت نمود. خوب “حزقیل” را نیز در شمار معبودهای خود اضافه کنید، هر چه بیشتر بهتر!… عیسی را میپرستید، چون برای شما معجزههای شگفت انگیز و غیر قابل باور نشان داده است؟..خوب “یوشع” نیز وقتی آفتاب؛ نزدیک غروب بود، او را به جای اصلی خودش باز گشتاند، این معجزهی بس بزرگیست پس او را نیز، عبادت کنید.
یا اینکه عیسی را میپرستید به علت اینکه به آسمانها عروج کرده است؟ پس ملائکهها همیشه در آسمانها اند آنها به عبادت شما مستحق تر اند، چون شب و روز در آسمانها اند میتوانند همیشه در خدمت شما باشند. یا اینکه…. سخن واصل را “بطریق” قطع کرد و گفت ای شیطان پر حرف! ساکت باش. این چرندیاتی که تحویل میدهی، در حقیقت ریختاندن خون تو را واجب میگرداند (اینگونه است منطق زور و تزویر)
واصل: نخست اینکه من اسیر استم و قتل اسیر عرف متعارف نیست؛ ضمنا من از پادشاه در بدل جان خود امان گرفتم و در کنار همه اینها، اگر خبر قتل من به گوش خلیفهی مسلمانها برسد، هیچ مانعی جلو حرکت لشکر او را به سوی شما نخواهد گرفت.
واصل چهرهی خود را بسوی پادشاه کرد و گفت: از اسقفها در مورد بتهای بپرسید که در معابد شما وجود دارد؛ آیا دلیل قانع کنندهی در انجیل برای پرستش آنها وجود دارد که ضمیر و نفس انسانی را اقناع بسازد؟ خوب اگر دلیل مستندی باشد من خود را بازندهی این گفتگو اعلام میکنم در غیر این صورت، تفاوت شما با بت پرستهای که در پرستش خود به تعدد گرویده اند، در چیست؟
در کنار اینکه بدن پادشاه میلرزید و خوف سراسر وجودش را فرا گرفته بود، – پردهی باطل از چشمانش افتید و حق آشکار شد- و گفت: گفته های تو به حق نزدیکتر است و در نزد عقل پسندیده تر.
(بیگمان خدا آگاه است از آنچه که غیر از او پرستش میشود و اوست غالب و با حکمت. این مثال ها را بیان میکنیم برای مردمان و نمی اندیشند بالای اینها؛ مگر انسانهای خردمند )
در اخیر دانشمند بزرگ عیسوی گفت: این جوان شیطانی است از شیطانهای قوم عرب برگردانیدش از جای که آمده و هوشیار باشید که یک قطره خون او در این سرزمین نریزد، که سبب تباهی دین ما خواهد شد!
څرګندونه مو لاندې وليکئ